آیا « طب سنتی ایران ، طب «سنّتیِ «ایران است؟
طب سنتی ایران
عبارت «…طب سنتی ایران » عبارت عبارتی غلطانداز و بسیار گمراه کننده ای است و به آسانی می تواند شنونده را دچار سوء تفاهم های بنیادی کند. این عبارت ممکن است برای نشان دادن طب افواهی و شفاهی و مردمی قومیتهای ایرانی عبارت مناسبی باشد اما برای نمایندگی از سوی «مکتب ایرانی طب اخلاطی» به شدت نارسا و ناتوان است.
واژه «سنتی» در این عبارت، هر شنونده ناآشنایی را به یاد سنت های شفاهی مردم، و باورها و آداب و رسوم انتقال یافته از نسل های پیشین می اندازد. در این تداعی، طب سنتی ایران چیزی خواهد بود در ردیف تجربیات ناقص و سامان نیافته مردمی که در نقاط مختلف و سرزمین های گوناگون با گزاره های مختلف و متفاوتی شناخته می شود؛ در حالی که دانش حکمای بزرگ این طب (کسانی مانند علی بن عباس مجوسی، ابن سینا، رازی، سید اسماعیل جرجانی، قطب الدین شیرازی، بهاءالدوله رازی و…) نه تنها برآمده از باورهای مردمی و سنت های شفاهی روزگارشان نبود بلکه حتی در همان روزگاران نیز آن حکما به صراحت، مکتب طبی خود را از شیوه متداول در میان عامه مردم و عطاران و پیرزنان (عجایز) متمایز می کردند …
بیانات حکما در مبانی و پایههای نظری این طب، تدابیر پیشگیری از بیماری، سببشناسی بیماریها، نشانهشناسی بیماریها، قوانین درمان، شیوههای گوناگون درمان، و دانش داروشناسی و داروسازی آنان، همه از سویی بنیاد و بنیانی فلسفی در «حکمت طبیعیات» داشت و از سوی دیگر به تجربه سامانمند دقیق و گسترده و مکرّر نیز آزموده شده بود.
حتی اگر هیچ دلیل و شاهد متنی و تاریخی نداشتیم و همه «حکمت طبیعیات» قدیم به جز شاخه «طب» آن از میان رفته بود باز هم همین نوشتارهای بهجامانده از حکما کافی بود تا از ساختار منسجم و منظم این دانش، و روششناسی منطقی و باریکبینانه آن پی ببریم که آنان از سرچشمه آگاهیای ناب و بسیط و غیر مقیّد به زمان و مکان خاص سیراب شده بودند و جوهر دریافت آنان از حیات نوع انسان، به عادات و رفتارهای جزئی افراد گوناگون انسانی و آداب و سنن آنان وابسته نبود …
با این حال ما هنوز این دانش را «طب سنتی» مینامیم و روا میداریم که هر سخن خام و ناروایی که از این عبارت به ذهن شنوندگان تداعی میشود با آن آمیخته گردد.
آیا این نامگذاری در خور این میراث زنده و توانمند هست؟ و آیا بهجا نیست که برای آن اهمیتی به اندازه اهمیت نامگذاری بر مؤسسهای و شرکتی قایل باشیم؟ و به قدر طراحی لگویی برای کارخانهای و کارگاهی در آن درنگ کنیم و تأمل بورزیم؟
کجای این طب، در شکل اصلی آن «سنتی» است که ما به آن اقتضای درونی بگوییم و بنویسیم و بخوانیم: «طب سنتی ایران»!
سنت را می توان به مفهوم «رنه گ…نون»ی آن نیز تصوّر کرد و با تفسیر وی و پیروانش در حلقۀ سنّتگرایان، به عبارت «طبّ سنتی ایران» نظر کرد؛ ولی نگارنده در این چند سال هرگز نه دیده و نه شنیده و نه خوانده است که کسی با این دیدگاه در بارۀ «طبّ سنّتی ایران» چیزی گفته یا نوشته باشد. خود این بنده، گاه برای آگاه شدن از نفوذ تعابیر این حلقه در میان پیشکسوتان و همراهان، در این باب به اشارتی چیزی گفته یا پرسشی کرده است، حاصل آن گفتن و پرسیدن، دریافت این نکته بوده که این برداشت از «سنّت» هنوز در این میان آشنا نیست. بنابراین فعلاً می توان از آن گذشت، و خوانندگان مشتاق را به کتاب ارجمند «سیطرۀ کمّیت و علایم آخرالزمان» نوشتۀ «رنهگنون» و ترجمۀ زندهیاد «علیمحمّد کاردان» ارجاع داد. کاوش در باب تطبیقپذیری آن برداشت از سنّت با طبّ موسوم به «سنّتی» نتایجی دل انگیز و شیرین دارد که آن را به وقتی دیگر وامی گذارم…
حال به سراغ نام دیگری میرویم که اگر چه کمتر بهکار میرود ولی ظاهراً معتبرتر به نظر میرسد و این نگارنده نیز تا همین نزدیکی آن را گاه بهکار میبُرد، ولی البته امروز دیگر بر آن رای نیست. برخی صاحبنظران و پیشکسوتان به این طبّ، «طبّ اخلاطی» میگویند. در زبان انگلیسی نیز معادل این عبارت یعنی Humoral Medicine به فراوانی استفاده میشود و از آن به عنوان کلیدواژهای برای جستجوی اینترنتی میتوان بهره برد. حُسن این عبارت آن است که بهجای سوق دادن این دانش بهسوی «سنّت» یا انتساب آن به یک منطقۀ جغرافیایی خاصّ به سراغ نقطهای در فیزیوپاتولوژی این سیستم طبّی میرود و نام مکتب را با رجوع به آن نقطه برمیگزیند.
امّا اشکال بزرگی در این نامگذاری هست که به گمان من آن را بهکلّی نارسا میکند. ارجاع نام این مکتب به «اخلاط»، در واقع تقلیل گسترۀ پهناور آن در شناخت موجودیّت و ساختار و قوام بدن (امور طبیعیّه) است؛ همچنین این نام، با بزرگنمایی یک عامل در سببشناسی (اسباب و علل) و پیشگیری و درمان بیماریها (حفظ صحّت و معالجات)، آن را از مجموعۀ همۀ عوامل دیگر برتر و بیشتر جلوه میدهد، در حالی که واقعیت جز این است. بهسادگی میتوان این رویکرد به اخلاط را از جنس مغالطۀ «تقلیل کلّ به جزء» دانست. از این نامگذاریِ تقلیلگرایانه چنین برمیآید که اصل و محور این طبّ بر گرد «اخلاط» میگردد و تندرستی و بیماری منوط به تعادل یا عدم تعادل اخلاط است. این سخن فقط و فقط در «حدّ و جایگاه» خودش درست است ولی در تبیین کلّ این مکتب تحت «یک نام از امور طبیعیۀ بدنی» نادرست و ناروا است، زیرا بخش بزرگی از دیگر واقعیّات موجود در بدن را نادیده میگیرد. این واقعیات چه مادّه باشند (مانند ارکان، اعضا، ارواح) و چه صورتهای غیرمادّی باشند (مزاج، قوا) و چه غایت ترکیب بدن (افعال)، در این نامگذاری، وامانده و بیکار نُموده میشوند. اگر همۀ وقایع داخل بدن با رویکرد خلطی قابل تبیین هستند آنگاه نقش مستقلّ «کیفیّات چهارگانه» در تندرستی و بیماری کجاست؟ و دانشی که به حفظ سلامت «اعضا»ی بدن میپردازد چه میشود؟ و بیماریهای تفرّق اتصال ناشی از آسیبهای خارجی یا عوامل داخلیِ غیرخلطی مانند «ریح» در کجا بیان میشوند؟ و بسیاری از بیماریهای «سوءهیأت ترکیب» -که اخلاط هیچ نقشی، حتی غیرمستقیم در پیدایش آنها ندارند- به کدام اشارت نمایان میشوند؟ و «ارواح» و صحّت و مرض آنها در این نامگذاری چه جایی خواهند داشت؟ و رابطۀ امور نفسانی با تندرستی و بیماری در کجای این نامگذاری دیده میشود..؟
از این گذشته، مگر در بیان امور طبیعیۀ بدنی، تصریح و تأکید مشخّصی بر نقش «اخلاط» داریم تا به اتّکای آن، این طبّ را «طبّ اخلاطی» بنامیم؟ گویندۀ دیگری میتواند به همین سیاق و به حسب علاقۀ شخصیاش، این طبّ را «طبّ ارکانی» یا «طبّ مزاجی» یا «طبّ ارواحی» بنامد، ولی همۀ این نامگذاریها ناعادلانه و نارسایند… درست مانند آنکه مثلاً آقایی به نام «کیارش کیانی» بر سر در شرکت خود تابلویی بیاویزد و بر روی آن چنین بنویسد: «شرکت برادران کیانی بهجز کیوان و کامران و کیانوش و کاوه و کامبیز و کسری»!
(نویسنده: دکتر مجید انوشیروانی)
(ارسال مطلب: خانم دکتر فاطمه مرادی)
منبع: انجمن تحقیقات طب سنتی ایران