نبض شناسی طب سنتی
علیرضا محمدی
در این نوشتار نبض شناسی به عنوان یکی از ارکان طب سنتی ایرانی و نیز وجوه مشترک و اختلاف طب سنتی ایرانی با چینی مورد بررسی قرار گرفته در ادامه انواع مزاجها و طبیعت غذاها و هدف طب سنتی ایرانی به معتدل کردن مزاج بیماران (pH=۷/۲خون) برای کسب نتیجهی درمانی با تصحیح رژیمغذایی و نیز سایر پارامترهای مطرح در تشخیص انواع مزاجها به خصوص نقش ویژهی نبض شناسی در تعیین انواع مزاجهای انسانی ذکر گردیده است. انواع نبضهای تعریف شده توسط ابنسینا و نیز مباحثی پیرامون ماهیت روح و استفادهی ابنسینا از حکمت الهی و قدرت روحی جهت تشخیص بیماریها و درمان آنها ادامهی مطالب است. از طرف دیگر چون نبض بیماران تحت تأثیر پارامترهای کاذب دیگر قرار میگیرد و نوسانات سریع کاذب دارد و این امر ممکن است در تشخیص طبع بیماران مشکلساز گردد و یکی از پارامترهای بسیار تأثیرگذار در این خصوص ترس است و مهمترین نوع ترس در خصوص هر بیمار و پیامدهای هر بیماری مشغول شدن فکر به مرگ در نتیجهی بروز مرگ در اثر بیماری است در ادامهی ترس از مرگ و پایان زندگی و راههای درمان آن نیز ذکر گردیده است.
نبضشناسی:
علامت شناسی نبض یا نبض شناسی در نظام های طب سنتی جهان مثل ایران و چین که نسبت به بقیهی اقوام از قدمت و تمدن بیشتری برخوردارند از جایگاه ویژه و منحصر به فردی برخوردار است به این دلیل که نبضشناسی از روشهای تشخیصی و درمانی است که براساس الگوها و درک واقعیات هستی بنا شده و از مبانی فکری آزموده برخوردار است و نیز درک عمیق از الگوهای طبیعت فردی و ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد و انصافاً هم در آن دوران که هیچ یک از انواع دستگاههای مدرن امروزی وجود نداشته مشکل گشا بوده و منجر به درمان موفق بیماران گردیده است. اهمیت علامت شناسی نبض با ذکر این نکته که نبض یکی از چند نشانهی حیاتی است که جهت پیگیری و سیر بیماری به طور روزمره و مداوم در پروندهی بیماران ثبت میگردد دو چندان میشود به ویژه آنکه طب سنتی و روشهای تشخیصی آن روز به روز در بین عامهی بیماران به خصوص بیماران تحصیل کرده طرفداران بیشتری پیدا میکند به طوری که در چند سال اخیر به دنبال علاقهی عامهی بیماران، دانشکدههای پزشکی معروفی چون هاروارد انستیتویی جهت بررسی طب سنتی ایجاد کرده و ظرایف طب سنتی مثل نبضشناسی را با روشها و وسایل جدید ترکیب و جهت آموزش پزشکان و معالجهی بیماران به کار بردهاند در شبکه جهانی اطلاع رسانی نیز نشانههای متعددی از مراکز تحقیقاتی علامت شناسی نبض وجود دارد و مراکز پژوهشی چندین کشور از جمله ژاپن، هندوستان، چین و یونان و … سایتهایی در مورد نبض شناسی ایجاد نمودهاند البته هر یک از مشاغل حرف پزشکی در هر تخصصی دغدغههای مالی دارد در این خصوص ذکر حکایاتی را بیلطف نمیبینم:
۱) گویند: مردی سوار اسب تندرو و راهوار به پیادهیی رسید از او خواست که کمک کند از مرکب فرود آید و خورجینی را که بر اسبش بود و بسیار سنگین هم بود پایین آورد. چون پیاده جویای محتویات خورجین شد یکی را مسکوک طلا و دیگری را پاره سنگ یافت که سوار جهت تعادل بار اسب تدبیر کرده بود. پیاده گفت: من میتوانم کاری بکنم که هم مسکوک طلا را داشته باشی و هم بار اسب نصف شود! سوار تعجب کرد و اجازه داد پیاده سنگها را ریخته و مسکوک او را نصف کرد نیمی را در این خورجین ریخت و نیمی را در آن و گفت اکنون بار اسب نصف شد هم اسب صدمه نمیخورد و هم زودتر به مقصد میرسی. سوار با تعجب پرسید تو با این علم و دانش و تخصص چقدر ثروت داری؟ و چون پیاده پاسخ داد که همین لباس که بر تن دارم، و از دست طلب کاران متواری، سوار خورجین را پایین کشید و به شکل اولش در آورد و گفت مرا به حال خود بگذار، علمی که ثمرهاش نداری و گدایی و در بدری است بهتر که نباشد! و من میترسم که عواقب آن مرا نیزمثل تو کند!
۲) مردی از گرسنگی مشرف به مرگ بود و ابلیس به شرط آنکه ایمان او را بخرد به او غذا داد. مرد پس از سیر شدن از دادن ایمان خود امتناع نمود و گفت آنچه در گرسنگی به تو فروختم واهی و موهوم بود چون در آن لحظه ایمانی نداشتم که به کسی بفروشم! اسلام به سعادت و نیکبختی دو جهان توجه دارد و زندگی را عاریت و غیر قابل اعتنا نمیداند و تلاش پس از تحصیل علم در جهت رفاه و بینیازی را عبادت میداند زیرا بینیازی به کمال مطلق خداوند سبحان نزدیکتر است همهی موجودات عالم هستی در پی کمال و بینیازی هستند حکایت شیرینی در متون ادب فارسی نقل شده که بیربط با بعضیها نیست و آن حکایت این است:
۳) وقتی مرشدی مریدانش را درس قناعت میداد پرسید آیا در میان شما کسی هست که فقر را بهتر از ثروت بداند؟ یکی از شاگردان دستش را بلند کرد، باز استاد پرسید آیا در میان شما کسی هست که غم را بهتر از شادی بداند؟ باز همان مرید دستش را بلند کرد، شیخ باز سوال کرد در برابر رحمت و عافیت کسی هست که بلا و بیماری را دوست بدارد؟ باز همان مرید دستش را بلند کرد، در این اثناء یکی خر گم کرده از راه رسید و به پرس و جوی خر گم شده پرداخت. مرشد مرید از امتحان در آمده را نشان داد بانگ بر زد ای خردار همان خرت یافتم بیار افسار.
ابنسینا مبحث نبض را در نوزده فصل در کتاب قانون که یکی از مراجع معتبر قدیمی است مورد بررسی قرارداده و این کار مایهی مباهات ایران و هر ایرانی است به ویژه آنکه بیش از چند سده از زمان تألیف کتاب قانون میگذرد و مبحث نبض شناسی آن استاد دانشمند و این کتاب ارزشمند همچنان تازگی خود را حفظ نموده به علاوه آنکه دقت آن اگر بینظیر نباشد مطمئناً کم نظیر است به علاوه مشرف الملک حجهالحق شیخ الرئیس ابوعلیحسین بنعبدالله بن حسن بنعلی بنسینا الحکیم الوزیر الدستور معروف به ابنسینا یا ابوعلی سینا بزرگترین دانشمند ایران بلکه از بزرگترین و سرشناسترین دانشمندان عالیقدر دنیا، چهره و استاد ماندگار! غیر کپی! و غیر نوبت بندی، دنیای قدیم بدون دسترس به دستگاههای نبض نگار و نبض سنج مدرن امروزی که ثبت و ضبط وضعیت نبض بیماران را به صورت خودکار و رایانهیی انجام میدهند تنها با استفاده از انگشتان دست خود کاملترین و دقیقترین اطلاعات را از وضعیت نبض بیماران خود به دست میآورده شاید یکی از دلایل موفقیت او در کسب این همه نوآوری و مهارت این بوده که در آن دوران ستاد نخبهسازی! و بنیاد نخبه پروری مصنوعی در علوم مختلف براساس دستورالعملهای کاغذی تعریف شده وجود نداشته. به علاوه دانشگاهها، دانشکدههایی نبوده که پروژههای پایان نامهیی بعضی از اساتید که بار آنها بر دوش دانشجویان است تند تند طرح شود و از بودجههای ستادهای مختلف کسب فیض نمایند و پروژههای پایان نامهیی بعضی دیگر به دلیل فقدان سفارش، فرمایش و رابطه همچنان درگیر ….، ابنسینا در کتاب قانون ویژگیهای نبض وخصوصیات مهمی که کیفیت نبض را تعیین مینماید با دقت هرچه تمامتر بیان میدارد که در شماره آینده به شرح آن خواهیم پرداخت.
۱) مرتب بودن و نامرتب بودن نبض
زمان مورد نظر که بین دو ضربان است موجب محسوس بودن حالت انقباض نبض و اگر انقباض اصلاً محسوس نباشد باید آن را زمان بین دو انبساط محسوب کرد نبض مرتب آن است که بر مدار نظم و ترتیبی بچرخد و تکرار آن منظم باشد.
۲) اندازه و حرکت نبض
نبضی که با ضربهی انگشت حس میشود سه قسمت است: یکی از آنها نبض قوی است که در موقع باز شدن دست، در برابر نبضگیر مقاومت میکند. دیگری که عکس آن حالت را دارد نبض ناتوان (ضعیف) و حد واسط آن دو را معتدل میگویند.
۳) زمان هر حرکت
نبض از لحاظ مقایسهی زمان هر حرکت نیز بر سه نوع است: یکی از آنها نبض تیز (سریع) است که در کمترین مدت انجام میگیرد و عکس آن نبض درنگی (بطئی) و حد واسط آن دو نبض معتدل است.
۴) زمان آرامش
از لحاظ مدت آرامش نیز نبض سه نوع است به قرار زیر: اگر بین دو ضربان کوتاه احساس شود آن را نبض دمادم (متواتر) مینامند. مخالف این نبض را متفاوت و حد واسط این دو را نبض معتدل گویند.
۵) قوام ابزار
قوام ابزار نیز سه حالت نبض ایجاد میکند که عبارتند از: نبض نرم (لین) که به سهولت پایین میرود، دیگری سخت (صلب) که به آسانی پایین نمیرود و حد واسط آنها معتدل است.
۶) اندازه انبساط نبض
اندازهی سه قطر نبض یعنی طول، عرض و ژرفای آن را سنجیده و ۹ وضعیت زیر به دست میآید:
باسنجش طول نبض: نبض دراز، نبض کوتاه، نبض معتدل
با سنجش عرض نبض: نبض پهن، نبض تنگ، نبض معتدل
با سنجش ژرفای نبض: نبض برجسته، نبض پست، نبض معتدل
نبض دراز یعنی آنکه اجزای نبض در طول همواره بیشتر از حالت حس شدهی طبیعی باشد. نبض کوتاه برعکس نبض درازاست و نبض معتدل در وسط این دو قرار میگیرد با این قیاس در شش حالت باقیمانده (در مورد عرض ژرفای نبض) میتوان داوری کرد.
۷) نظام نبض
نظم و هماهنگی در نبض آن است که چندین در بزرگی و کوچکی، قدرت بدن و ناتوانی سرعت و درنگ، تواتر و تفاوت، سختی و نرمی شبیه هم باشند. نبض کاملاً هماهنگ نبضی است که در همهی این حالات یکنواخت باشد حال اگر تنها در یکی از حالات هماهنگ باشد، آن را هماهنگ فردی مینامند مثلاً گفته میشود نبض در نیرو هماهنگ است یا در ساعت هماهنگ است باید دانست که نبض تناسب و توازن موسیقائی دارد، همچنانکه در صنعت موسیقی هر آهنگی که ساخته میشود تندی و وزن متناسب دارد و اندازهی صداها و زمان نواختن و آهسته یا بلند و زیر یا بم بدون آن محفوظ است و این اندازهها گاه یکنواخت و گاه مخالف هم هستند. نبض نیز در تندی و آهستگی ممکن است هماهنگ باشد و یا هماهنگ نباشد که در آن صورت خارج از نظام نبض شمرده میشود.
۸) وزن نبض
متناسب موسیقائی است و قبلاً دربارهی آن توضیح داده شده است در این خصوص گفته میشود نبض خوب است یا بد است.
الف: پا فراتر گذاردن از نبض: مثلاً هر وزن جوانان باشد نبض بد است.
ب: مخالف حالت طبیعی باشد مثلاً نبض بچهیی همانند نبض پیران باشد.
ج: خارج از وزن باشد : یعنی به هیچ یک از مراحل عمر شباهت نداشته باشد.
۹) سنجش گرمی و سردی صاحب نبض
که بر این اساس نبض سه قسمت میشود:
الف: نبض گرم
ب: نبض سرد
ج: نبض معتدل که حد واسط این دو است.
در طب جدید ویژگیهایی که در بررسی نبض مورد توجه قرارمیگیرند عبارتند از:
۱- ریتم نبض (ریتم منظم یا نامنظم)
ریتم نبض براساس توالی ضربانات نبضی که با فاصلهی منظم یا نامنظم تکرار میشوند مورد توجه قرار میگیرند.
۲- اندازهی نبض (کوچک یا بزرگ)
اندازهی نبض براساس میزان پر شدن شریان هنگام سیستول و میزان تخلیهی آن هنگام دیاستول تعیین میشود و با فشار نبض (تفاوت بین فشارسیستولی و دیاستولی) مرتبط است. اگر فضای نبض زیاد باشد نبض پر و قوی به نظر میآید، گویی به نوک انگشت معاینه کننده ضربه میزند.
۳- دامنهی نبض (تند یا طولانی)
دامنهی نبض سرعتی است که اتساع سیستول در آن به اوج میرسد و پس از آن به سطح دیاستول باز میگردد. نبض طولانی به آهستگی بالا میآید و فروکش میکند، نبض تند، این دو مرحله را سریعاً طی میکند.
۴- تعداد نبض (سریع یا آهسته)
تعداد ضربانها در یک دقیقه شمارش میشود و با مقایسه با محدودهی طبیعی نبض، تاکیکاردی (تعداد نبض بیش از حد نرمال) یا برادی کاردی (تعداد نبض کمتر از حد نرمال) یا طبیعی بودن نبض مشخص میشود.
۵- تانسیون (سخت یا نرم)
تانسیون نمودار وضعیت جدار عروق میباشد. در لمس ملایم شریان، نرمی یا سختی آن تعیین میگردد.
در آنچه ابن سینا توصیف نموده ومقایسه آن با ویژگیهای مورد توجه طب جدید مشخص میشود که موارد ۱ تا ۵ از تقسیمات ابن سینا در مورد نبض کاملاً با علم جدید مطابقت دارد.
ابنسینا عوامل مؤثر بر نبض را در سه دسته تقسیمبندی نموده است:
الف) عوامل ماسکه (گیرنده) که برای قوام نبض ضروری هستند.
ب) عوامل لازم (همراه دائمی نبض) که در اقوام نبض ضروری نیستند ولی با نبض پیوستگی دارند و تغییر آنها نبض را لیز تغییرمیدهد.
ج) عوامل تعیین دهنده که همیشه با نبض نیستند و به حالت موقتی جسمی و روحی فرد بستگی دارند.
الف) عوامل ماسکه شامل:
۱: نیروی حیاتی که از قلب موجودات زنده بوده و نبض را به حرکت در میآورد.
۲: ابزار: که منظور همان رنگ ضرباندار است.
۳: نیاز به فرو نشاندن: نیاز بدن به نبض جهت برگشتن به حالت اعتدال و خاموش گردانیدن حرارت بدن متفاوت میشود و بالعکس.
براساس آنچه گفته شد بر پایهی زیاد و یا کم بودن نیروی حیاتی، نرمشپذیری یا سختی ابزار، نیاز فراوان یا اندک بدن به نبض حالتهای نبض تغییر میکند و در این میان نقش نیاز بدن از همه مهمتر است، مثلاً اگر نیروی بدن زیاد باشد، ابزار نرمشپذیری داشته باشد و نیاز بدن نیز زیاد باشد نبض بزرگ میشود و بالعکس اگر بدن در حالت ضعف باشد ابزار نرمشپذیری هم باشد نیاز بدن هم زیاد باشد نبض کوچک میشود.
ب ) عوامل لازمه شامل:
۱: جنس مذکر یا مؤنث و مراحل عمر:
مردها که نیرومندتر از زنان هستند دارای نبض بزرگتر و درشتتر از زنان هستند و از آنجا که نبض درشت نیاز را برآورده میکند، نبض مردان سرعت کمتری نسبت به نبض زنان دارد. در مراحل عمر نیز نبض خردسالان نسبت به جثهی آنها درشت است زیرا نیاز به بدن زیاد است و ابزار بسیار نرم دارند، لذا نبض سریع و پیدرپی دارند و تواتر آن بیش از بزرگسالان است.
۲: نبض مزاج ها:
براساس مزاج گرم یا سرد، تر یا خشک، صفرا، دم، سودا، بلغم، و صلب، یابس و دم – صفرا و سودا – صفرا و معتدل نبض افراد فرق میکند.
۳: نبض زنان باردار :
در زن باردار نیاز بدن به اکسیژن و مواد غذایی زیاد است ولی نیروی بدن زن باردار معتدل است لذا نبض وی درشت و سریع و پیاپی است.
۴: نبض دردمندان :
در دردمندان براساس شدت درد ابتدا نبض درشت و سریع میباشد اگر درد سرانجام برسد که نیروی بدن را بکاهد نبض تواتر زیاد مییابد سپس کوچکتر میشود و سرانجام بسیار کوچک و مورچهیی میشود اگر همچنان فزونی یابد تفاوت نبض (کندی نبض) به حدی میرسد که به مرگ میانجامد.
۵: تأثیر ورم بر نبض:
براساس همراهی ورم با تب دو تأثیر مختلف در نبض ایجاد میشود.
الف) همراه با تب: نبض در سراسر بدن تغییر میکند.
ب) بدون تب: ورم فقط نبض اندامی را که در آن ورم ایجاد شده تغییرمیدهد.
ج) عوامل تغییر دهنده
۱: تغییرات نبض در فصول سال:
نبض در بهار از حیث نیرو قوی و از سایر لحاظ معتدل است، در تابستان از آنجا که نیاز بدن زیاد است نبض سریع و پیاپی است ولی از لحاظ نیرو ضعیف است در پائیز نبض ناتوان است و به اختلاف میزند زیرا مزاج گاه سرد و گاه گرم است در زمستان نیرو ضعیف است و نبض ناتوان و کند و متفاوت است.
۲: اثر غذا و آشامیدنیها بر نبض:
اگر غذا از لحاظ مقدار و انرژی معتدل باشد نیروی بدن افزایش مییابد لذا نبض بزرگ و سریع و پیاپی میزند اگر غذا کمتر از حد نیاز یا بیش از حد لازم تناول شده باشد به ترتیب نبض درشتی و سرعت کمتر از حد اعتدال و در حالت دوم که پرخوری کرده باشد نبض ناتوان و متفاوت و نامرتب میشود. در مصرف آشامیدنیها به طور کلی نیروی بدن افزایش مییابد و به شخصتر و تازگی میبخشد زیرا گوهر نوشابهدارای تخلخل و لطافت است.
۳: اثر خواب و بیداری بر نبض:
در ابتدای خواب نبض کوچک و ناتوان میشود مخصوصاً اگر بدن از غذا خالی باشد ولی اگر غذا تناول کرده باشد نبض درشت میشود ولی سرعت و پیاپی آمدن آن افزایش نمییابد (زیرا نیاز بدن در حالت خواب زیاد نیست و درشتی نبض آن را جبران میکند لذا سرعت و تواتر نبض افزایش نمییابد).
۴: تأثیر ورزش بر نبض:
ورزش، اعتدال نبض را درشت و سرعت و تواتر آن را افزایش میدهد. (ورزش طولانی نبض را کوچک میکند ولی سرعت و تواتر آن همچنان باقی میماند). اگر ورزشکار به ورزش ادامه دهد و به از کار افتادن نزدیک شود نبض کرمی میشود (نبض کوچک و ضعیف که به تفاوت و درنگ گرفتار شده باشد).
۵: اثر شست و شوی بدن بر نبض:
در شست و شو با آب گرم نبض درشت و سریع و متواتر است ولی اگر افراط شود نبض کوچک میشود. در شستشو با آب سرد اگر فرد به زیر آب فرو رود نبض ناتوان و کوچک میشود ولی اگر به زیر آب فرو نرود نبض اندکی درشت میشود و ازسرعت و تواترش کاسته میشود.
۶: اثر حالات روانی مختلف بر نبض:
در حالت خشم نبض درشت است و به سرعت تواتر میزند اگر خشم با ترس همراه باشد گاه خشم و ترس به نبض غلبه میکند و اختلاف در نبض پدید میآید. در این حالت سرعت و تواتر نبض به ملایمت افزایش مییابد ولی به اندازهی خشم در حالت شادی نیز نبض درشت و نرم است ولی به کندی گرایش دارد. در غم و اندوه نبض ناتوان، کوچک و کند است ترس آنی نبض را لرزان و نامرتب میکند ولی ترس دیرپا همان اثر غم را بر نبض دارد در آزارهای شدید روانی نبض ناتوان میگردد.
ابنسینا در کتاب قانون با دستهبندی انواع نبض ۵۰ نوع نبض را بیان نموده که به قرار جدول ۱ است:
و امروزه در کتب جدید پزشکی درجاهایی که نیم کردار به از دو صد گفتار است و در ضمن راهی و نقشهی آن برای سلامتی وجود ندارد، که از آن رونمایی کنند، و نیز تفاهم نامهیی بین بعضیها و بعضی دیگر امضاء نشده که براساس نقشههای زمینشناسی بعضی ها بیماریهایی را کشف کنند، و اطلاع دهند، و بعضی دیگر به درمان آن بپردازند (آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی) نامگذاری انواع نبض با اسامی یکسان و مشابه آنچه ابنسینا معرفی نموده مانند:
Waving pulse, Formican pulse, Gazele pulse Wermicular pulse, Mouse Tail pulse, Sawlik pulse مشاهده میکنیم و این نیز از دیگر افتخارات هر ایرانی و ایران با تمدن هفت هزار ساله است تمدنی کهن که آثار هفت هزار ساله آن در اثر سیلی که نتیجهی بارانی سیل آسا بود نه چیزی دیگر، در جیرفت کرمان کشف گردید. ابنسینا علاوه بر نبض شناسی در زمینهی مزاج شناسی نیز استاد بوده و از نبض شناسی به عنوان پارامتری برای مزاج شناسی همراه سایر پارامترها استفاده کرده و پس از تشخیص مزاج بیماران به کمک طبیعت غذاها و اثرات گیاهان دارویی به درمان بیماران میپرداخته است. به عقیدهی اطبای قدیم انسانها مزاجهای مختلفی دارند و غذاها نیز براساس طبیعت خود تأثیرات مختلفی بر عملکرد هر بدن با طبع خاص خود میگذارند. به قول ابنسینا استاد بزرگ طب سنتی ایران کسی که اطلاعی از طبعها و طبیعت غذاها نداشته باشد نمیتواند پزشک موقتی باشد چرا که انسانها به دلیل طبعهایی که دارند متمایز از یکدیگر بوده و دارای خصوصیات و ویژگیهای منحصر به فردی نیز میباشند که در برخورد و رفتار با آنها و نیز درمان بیماریهایشان طبع ویژه هرکس و رژیمغذایی او باید مد نظر قرار گیرد و با اطلاع از طبیعت غذاها و داروهای گیاهی براساس طبع سرد (قلیایی کنندهی خون)، طبع گرم (اسیدی کنندهی خون)، طبع خشک زیادکنندهی یون پتاسیم خون)، طبعتر (زیاد کنندهی یون سدیم خون) نسبت به اصلاح pH خون به ۷.۲=pH (طبع معتدل) و در نهایت رسیدن به مزاج معتدل جهت نیل به درمان اقدام لازم صورت گیرد چرا که هر انسانی اگر بر طبق مزاج خود غذا میل کند بیمار می شود (pH خونش تغییرمیکند کمتر یا بیشتر از ۷.۲ که pH خون در حال سلامت است میگردد به اصطلاح دچار گرمی یا سردی میشود) پس براساس طب سنتی ابتدا باید با بررسی پارامترهای دخیل به خصوص نبض شناسی ابتدا مزاج فرد مشخص شود بعد رژیمغذایی او بر اساس طبیعت غذاها به نحوی تنظیم شود که طبع او معتدل شود (۷.۲=pH) بنا به عقیدهی اطبای یونان قدیم چون بقراط و جالینوس و اطبای طب سنتی ایرانی چون رازی و ابن سینا و ….
در طب سنتی مزاجها به روی هم رفته ۱۳ نوع و به قرار زیر است:
الف) مزاجهای ساده و منفرد که شامل:
۱-الف) مزاج گرم (pH خون اسیدی)
۲-الف) مزاج سرد (pH خون قلیایی)
۳-الف) مزاج تر (میزان سدیم خون بالا)
۴-الف) مزاج خشک (میزان پتاسیم خون بالا)
۵-الف) مزاج معتدل (pH خون برابر ۷.۲)
ب) مزاجهای مرکب که شامل:
۱-ب) مزاج دموی یا ریوی (گرم و تر)
۲-ب) مزاج صفراوی یا کبدی (گرم و خشک)
۳-ب) مزاج بلغمی یا هاضمهیی (سرد و تر)
۴-ب) مزاج سودایی یاعصبی (سرد و خشک)
ج) مزاجهای تحریکپذیر که شامل:
۱-ج) مزاج ساز ج رطب(سادهیتر)
۲-ج) مزاج ساز ج یابس (سادهیخشک)
د) دو مزاجیها که شامل:
۱-د) مزاجهای دم – صفرا
۲-د) مزاجهای صفرا – سودا
۱-الف) افراد دارای مزاج گرم (pH خون کمتر از ۷)
این افراد به طورمعمول دارای بدن گرم میباشند و با خوردن غذاهای گرمی بخش (پروتئینها) دچار مشکل میشوند، صورت آنها جوش میزند، زبان حالت خشکی به خود میگیرد بدنشان داغ شده، گه گاه دچار خارش پوست میشوند پوست سرشان تولید شوره میکند و دچار عطش میشوند دمای بدنشان نسبت به سایر افراد بیشتر است. معمولاً حدود نیم یا یک درجه تب دارند، زود عصبی میشوند ولی در مجموع خونگرم و خوشبرخوردند تعداد افراد دارای طبع گرم نسبت به افراد دارای طبع سرد کمتر است.
۲-الف) افراد دارای مزاج سرد (pH خون بیشتر از ۷)
اکثریت مردم جهان از طبع سرد برخوردارند. این افراد معمولاً دارای پوست سفید هستند و یکی از علل مهم آن فعال بودن سیستم لنفاتیک است این افراد میل زیادی به لبنیات به خصوص ماست دارند و زودتر از بقیه دچار بیماریهای مفصلی میشوند پرخواب هستند و به راحتی نمیتوانند از رختخواب جدا شوند و غذاهایشان دیر هضم میشود و عموماً درست و شاداب نیستند. استعداد چاقی در آنان زیاد است. موی سرشان زودتر از موعد مقرر سفید میشود و میریزد. معمولاً انسانهای بیخیال و خوشگذرانی هستند و دیرتر از بقیه عصبی میشوند.
۳-الف) افراد دارای مزاج معتدل (pH خون برابر ۷.۲)
افرادی که دارای چنین طبیعتی هستند معمولاً بین گرم و سرد قرار دارند. تعداد این قبیل افراد در جامعه نسبت به سایر طبعها کم است. چنین افرادی نسبت به غذاها حساسیت زیادی نشان نمیدهند و معمولاً هر نوع غذایی با طبع این افراد سازگار است و نسبت به سایر مردم کمتر دچار بیماری و کسالت میشوند.
۴-الف) افراد دارای مزاج خشک (دارای مقدار بیش از معمول پتاسیم خون)
افرادی هستند آرام و دارای فشارخون پایین (۱۱.۷ و ۱۰.۶) به قول عامه دل بزرگ و گاهی با ضریب هوشی پایین همزمان میتوانند با چند نفر باگرایشهای مختلف صحبت کنند و چون حرف هیچکدام را نمیفهمند، و اصلاً برای آنها مهم نیست که طرف چه میگوید، حرفهای همه را تأیید میکنند، و همه را راضی نگه میدارند، در آزمایش خون میزان یون پتاسیم آنها بالاتر از معمول است.
۵-الف) افراد دارای مزاج تر (دارای مقدار بیش از حد معمول سدیم خون)
افرادی هستند پرخور، کم خواب، زودعصبانی میشوند فشارخون آنها بیش از حد معمول است (۱۴.۸ و ۱۶.۹) غصه و حرص میخورند و دائم غر میزنند. میزان یون سدیم خون آنها بیشتر از حد نرمال است.
۱-ب) مزاج دموی یا ریوی (گرم و تر)
خصوصیات جسمی دارندگان آن این است که افرادی درشت اندام بوده دارای پوستی سرخ و سفید و موهای پر پشتی هستند نبض پر و قوی دارند خوب میخوابند گر چه تحمل بیخوابی هم برایشان راحت است. این افراد نه تحمل گرمای زیاد را دارند و نه تحمل سرمای زیاد ولی در کل تحمل سرما برایشان راحتتر است. علاقه به شیرینی و ترشی دارند و تقریباً همه نوع غذا را میخورند و پوست بدن ایشان گرم و مرطوب است خصوصیات روانی این افراد این است که انسانهایی شجاع و جسور میباشند و معمولاً پیشرو و رهبر گروه میشوند و به طور معمول انسانهای آرامی هستند ولی هنگام عصبانیت رفتارهای مخاطره آمیز از خود نشان میدهند.
۲-ب) مزاج صفراوی یا کبدی (گرم و خشک)
خصوصیات جسمی دارندگان آن عبارت است از این که افرادی لاغر اندام هستند رنگ چهره و سفیدی چشم آنان به زردی میزند پوستی گرم و خشک دارند گرمایی هستند و تحمل فصل تابستان را ندارند عطش زیاد و دهانی خشک دارند بهترین فصل برای ایشان فصل زمستان است کم خواب هستند تمایل به خوردن ترشیهایی مثل لواشک و سرکه و همچنین غذاهای سرد مثل خیار و کاهو دارند و به خوردن خوراکیهای شیرین کمتر تمایل نشان میدهند. خصوصیات روانی این افراد این است که زود عصبانی میشوند و زود هم آرام میگیرند افرادی پر جنب و جوش، پر انرژی، با هوش و پرحرف هستند.
۳-ب) مزاج بلغمی یا هاضمهیی (سرد و تر)
خصوصیات جسمی انسانهای دارای این مزاج این است که افراد چاق و پرچربی هستند. پوست سفید و موهای کم پشت دارند تشنه نمیشوند و دهانی مرطوب دارند زیاد میخوابند تمایل به مصرف گرمیها مثل شیرینی و ادویه دارند ولی تمایل به خوردن سردیها از جمله ترشیها از خود نشان نمیدهند. فصل زمستان فصل بدی برای ایشان است خصوصیات روانی این افراد این است که کم انرژی و کند هستند معمولاً صبور و آرامند و کمتر عصبانی میشوند.
۴-ب) مزاج سودایی یا عصبی (مزاج سرد و خشک)
خصوصیات جسمی دارندگان آن عبارت است از اینکه افراد دارای این مزاج افرادی با اندام لاغر، کم خواب و بینی خشک هستند به شیرینی و گرمیها نسبت به سردیها تمایل بیشتری دارند در ضمن بیشتر تمایل به هوای گرم دارند و در فصل بهار راحتترند. فصل پائیز برای ایشان فصل نامطلوبی است خصوصیات روانی این افراد این است که افرادی دقیق، منظم، دوراندیش و محاسبه گر میباشند.
۱-ج) مزاج سازج رطب (سادهتر)
اینجا در این نوع مزاج سردی، گرمی، تری و یا خشکی مزاج در کار نیست بلکه منظور تحریکپذیر و حساس بودن مزاج نسبت به محرکهای داخلی و خارجی است مثل تفاوتهای ویار در خانمهای باردار. همه بار دارند اما در بعضیها حساسیت و تحریکپذیری بیشتر است و ویار دیده میشود که دارای مزاج سادهتر (سازج رطب) میباشند.
۲-ج) مزاج سازج یا بس (ساده خشک)
در این نوع مزاج نیز سردی، گرمی، تری و یا خشکی مزاج در کار نیست بلکه منظور تحریک ناپذیری و حساس نبودن مزاج نسبت به محرکهای خارجی است. مثلاً اگر به دو شخص سالم که هیچگونه ضایعات و اختلافی در اعضای بدن خود نداشته و از نظر سن، وزن، قد و سایر مشخصات ظاهری با هم یکسان بوده و تفاوتی نداشته باشند آدرنالین به مقدار کم تزریق کنیم یکی از دو نفر آدرنالین را به خوبی تحمل میکند و حساس نیست و دارای مزاج سازج یا بس است ولی دیگری که حساس است و دچار تپش قلب میشود دارای مزاج سازج رطب است.
۱-د) مزاج دم – صفرا
افرادی هستند دو مزاجی و علت دو مزاجی بودن هم همان عواملی هستند که در فرد تغییر ایجاد میکنند مثلاً فردی با مزاج پایهی سودا در سن جوانی است در حالی که مزاج سن جوانی ۷ تا ۲۸ سالگی صفرا است.
۲-د) مزاج صفرا – سودا
اینها هم افرادی هستند دو مزاجی و علت دو مزاجی بودن اینها هم همان عواملی هستند که در فرد تغییر ایجاد میکنند مثلاً فردی با مزاج پایهی صفرا در سن ۲۸ تا ۴۰ سالگی است در حالی که مزاج این سن سودا میباشد. در تشخیص و درمان بیماریها در طب سنتی ایرانی اول مزاج شخص را تعیین میکنند و نبض شناسی یکی از پارامترهای تشخیص مزاج است سایر پارامترهای دخیل در تشخیص مزاج بیماران در طب سنتی ایرانی عبارت است از:
۱) ارتباط با فصل تولد، بهار، هوا گرم و تر (دم)، تابستان آتش گرم و خشک (صفرا)، پاییز خاک سرد و خشک (سودا)، زمستان آب سرد و تر (بلغم)
۲) از لحاظ سن افراد از بدو تولد تا ۷ سالگی دارای مزاج دم و از ۷ تا ۲۸ سالگی دارای مزاج صفرا از ۲۸ تا ۴۰ سالگی دارای مزاج سودا از ۴۰ سالگی به بعد دارای مزاج بلغم میشوند.
۳) هیکل و شکل اندامها
۴) نسبت گوشت به چربی بدن
۵) رنگ بدن
۶) نسبت خواب به بیداری
۷) رنگ و پرپشتی مو
۸) سرعت و کندی اعمال
۹) چگونگی دفع مواد زاید
۱۰) حالات احساسی و نفسانی
۱۱) قاروره (ادرار)
۱۲) مدفوع، عرق و سایر ترشحات بدن
در طب سنتی ایرانی پس از تعیین مزاج بیمار به عنوان تشخیص، رژیم غذایی مناسب آن مزاج را برای معتدل کردن مزاج تجویز مینمودند و به این طریق بیماران بهبودی خود را به دست میآورند ولی در طب سنتی چینی پس از رسیدن به تشخیص نشانگان (سندرم) فعلی بیمار به عنوان تشخیص غذای مناسب آن سندرم را تجویز مینمودند و به این طریق بیماران بهبودی خود را به دست میآوردند تشخیص نشانگان سندرم فعلی بیماران در طب سنتی چینی بر مبنای:
الف) پنج عنصر چوب، آتش، خاک و فلز و آب
ب) چی یعنی انرژی حیاتی
ج) خون و مایعات بدن
د) Yin و Yang و ارتباط متقابل آنها
ذ) نصفالنهار یا مریدین meridian آنها که همان محل حرکت خون، مایعات بدن چی است.
افتراق نشانگان در طب سنتی چینی با استفاده از متدهای مختلفی انجام میگیرد که اهم آنها افتراق بر اساس ۸ اصل زیر است:
۱) افتراق نشانگان براساس
الف) بروز بیماری داخل یا در سطح بدن
ب) ماهیت گرم یا سرد بودن
ج) نقصان یا فزونی بیمار
د) درگیری Yin یا Yang
۲) افتراق نشانگان بر پایهی سبب شناسی بیماری شامل شش پاتوژن خارجی و بیماریهای واگیر، سندرمهای نای از مشکلات احساسی هیجانی، سندرمهای ناشی از رژیمغذایی نامناسب، فعالیت فیزیکی بیش از حد یا نداشتن فعالیت فیزیکی و استرس.
۳) افتراق نشانگان مبتنی بر آسیب مستقیم چی، خون، مایعات بدن
۴) افتراق نشانگان بیمار براساس آسیب ارگانهای داخلی (که در طب چینی شامل پنج زوج قلب و رودهی کوچک، ریه و رودهیبزرگ، کلیه و مثانه، طحال و معده، کبد و کیسهی صفرا است).
۵) افتراق نشانگان بیمار براساس تئوری مریدین و کلترالها
۶) افتراق نشانگان بیمار براساس تئوری، مریدین
۷) افتراق نشانگان بیمار براساس درگیری بیماری شامل چهار سطحWei ،Qi ،Ying ، Xue
(۸ افتراق نشانگان بیماریها براساس تئوری تریپل جیاو
ابزار تشخیص افتراق نشانگان هشت گانه نیز با استفاده از روشهای اصلی:
الف) مشاهده
ب) سمع و بوییدن
ج) مصاحبه
د) نبض شناسی و لمس سایر نواحی بدن بیمار است.
به طوری که هدف تشخیصی و درمانی درطب سنتی ایرانی تشخیص مزاج فرد است.
در صورتی که در طب سنتی چینی هدف تشخیص نشانگان بیمار از میان نشانگان تعریف شده در طب سنتی چینی است.
وجه مشترک این دو طب سنتی قدیمی جهان نبض شناسی یا علامت شناسی نبض در روشهای تشخیصی و درمان تاکید ویژه بر تقویت روح و روان است، وجه افتراق اصلی روشهای تشخیصی این دو طب سنتی قاروره (ادرار) در طب سنتی ایرانی و زبان شناسی در طب سنتی چینی است.
در توصیف علامت شناسی نبض در طب سنتی ایرانی نبض ساختاری چهار حرکتی دارد که هر قرعهی نبض واجد آن است که آن چهار حرکت عبارت است از :
الف) حرکت انبساطی ( شیب بالا رو) که از آن شریان خود را باز میکند.
ب) سکون انبساطی و آن مکث کوتاهی است پس از پایان حرکت انبساطی
ج) حرکت انقباضی یعنی شیب رو به پایین
د) سکون انقباضی که طولانیترین جزء هر قرعه نبض در حرکت انبساطی و بعد حرکت انقباضی است.
قابل درکترین جزء هر قرعهینبض حرکت انبساطی آن است درک حرکت انقباضی مشکل و نیازمند تجربه است.
در توصیف علامت شناسی نبض در طب سنتی چینی نبض از نظر عمق، سرعت طول و میزان فشار بررسی میشود و از یافتههای حاصل برای تشخیص دربارهی محل قرار گیری بیماری (سطحی یا عمقی)، طبیعت بیماری (سرد یا گرم) و پاتولوژی بیماری بر پایهی مبانی طب سنتی چینی (نقصان یا فزونی) استفاده میشود. بر این اساس ۲۸ نوع نبض در کتب طب سنتی چینی شرح شدهاند حال آنکه ابنسینا ۵۰ نوع نبض را در کتاب قانون تشریح کرده است.
در طب سنتی ایرانی ادرار، مایع زاید حاصل از هضم ثانی غذاها است به همین دلیل میتوان با دقت تمام عملکرد اعضای مهمی مثل کبد و کلیه را با بررسی آن تعیین کرد. ظرف آزمایش قاروره (ادرار) شیشهی مخصوصی است که شبیه مثانه میباشد نمونهی ادرار ناشتا را در آن میریزند و پس از ۷ تا ۱۰ ساعت بررسی میکنند عمده موارد مورد بررسی عبارتند از: مشخصات رسوب، رنگ، بو و مزهی ادرار، کف حجم و در نهایت تشخیص مزاج فرد بر اساس یافتهها.
زبانشناسی در طب سنتی چینی عمدتاً شامل مشاهدهی بدنه و پوشش زبان است در مشاهدهی بدنهی زبان به رنگ، شکل، تحرک و اندازهی آن توجه میشود و در مشاهدهی پوشش زبان به رنگ کیفیت ضخامت، میزان رطوبت، قوام و یکپارچگی توجه میشود و در لمس، زبان از لحاظ نرمی و سفتی بررسی میشود. طب سنتی چینی نیز مانند طب سنتی ایرانی در درمان بیماریها تأکید ویژهیی بر تقویت روح و روان دارد. بوعلی سینا نگارندهی کتاب قانون که از ارکان طب سنتی ایرانی به شمار میرود پزشکی حکیم بود و هرگاه در درمان بیماریها از لحاظ علمی به اصطلاح امروزیها کم میآورد به حکمت الهی متوسل میشد و از نیروی عظیمالهی جهت درمان بیماران کمک میگرفت. داستان درمان روحی شاهزادهی ایرانی که تصور میکرد گاو شده را همه کمابیش میدانند ابنسینا در رسالهی نبض در مورد روح و آفرینش انسان مینویسد و مردم را از گرد آوردن سه چیز خداوند سبحان آفرید یکی تن که او را به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند سیوم روان که او را نفس خوانند از پس آن چه در پی خواهد آمد در خواهیم یافت که نفس مجرد از جسم یاجسد (تن و روان و دستگاه عصبی و حسی) است اما در شرایطی که حتماً با حضور روح میباشد در ترکیب است و انسان کامل بیدار را تشکیل میدهد اما به راستی روح چیست؟ جایگاه آن در کجای بدن است؟ قبل از تولد کجا بوده و پس از مرگ چه بر سر آن میآید و به کجا میرود؟ همه سوالهایی هستند که از بدو خلقت ذهن متفکران جوامع مختلف را به خود مشغول نمودهاند در خصوص ماهیت روح به جرأت میتوان گفت که روح به امر پروردگار سبحان، یک قانون نظام خلقت و مرز میان زندگی و مرگ است. روح وظیفهی بُعد فرا مادی را در انسان به عهدهدارد و شخصیت نامرئی در بشر است که در زمان حیات وی در تأمل با جسم بوده جای خاصی در بدن ندارد و احاطهی قیومی بر بدن دارد و حاکم و فرمانروای جسم است و زمانی که از جسم جدا شود به صورت جاودانه در جهانی مناسب خود به زندگی خود ادامه میدهد. ملاصدرا در جهان یعنی خود – همانند صوفیان – به سه جهان معتقد است:
عالم ماده، عالم مثال (یا خیال)، عالم عقل و معقولات. این جهانها سه منطقهی جدا از هم نیستند بلکه تقسیمبندی آنها بر اساس قوت و ضعف و کمال و نقص آنها و به تعبیر ملاصدرا به نزدیکی یا دوریشان نسبت به منبع «وجود محض» یعنی خداوند سبحان خالق بیهمتا است. در نظر ملاصدرا جهان عقلی کاملتر از جهانهای دیگر است و بر جهانهای پایینتر از خود احاطهی کامل دارد این احاطه به معنای احاطهی هندسی نیست بلکه مفهوم فلسفی دارد یعنی همهی جنبههای مثبت جهان پایینتر را دارا است. جهان مادی نا رسا میباشد و موجودات آن اسیر زمان و مکان و جسمانیت و محدودیتهای طبیعی و فیزیکی بسیار هستند. عالم بالاتر عالم مثال است (که همانند قوهی خیال در انسان است) محدودیت زمانی و مکانی و جسمانی ندارد و موجودات در آنجا زندگی کاملتری دارند و درجهی وجودی آنان بالاتر است. عالم عقل از آن هم نامحدودتر و کاملتر است. به نظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و با نابودی جهان گرچه جسم ظاهری خود را از دست میدهد ولی دارای جسمی دیگر میشود مانند بدن سابق او که همهی مشخصات بدن دنیوی او را دارا است. همچنین در آن قالب جدید دادههای علمی و اطلاعات خود را که در قوهی خیال ذخیره شده به همراه دارد. در نتیجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملکات و تمنیات دنیوی به صورت بدنی دارای نفس متناسب با عالمی که در آن است ظاهر میشود و همهی افراد انسان در آن عالمی که هستند یکدیگر را به همان صورت مناسب آن عالم (بدون ماده) و خصلت دنیایی خواهند دید و یکدیگر را به خوبی خواهند شناخت. ملاصدرا در این خصوص (بدن بعدی روح) میگوید بدن حقیقی انسان که پس از مرگ با نفس انسان قرین است. از اندیشه و کردار انسان اثر پذیرفته و شکل عوض میکند افرادی که خصلتهای حیوانی و پست «ملکه»ی آنها میشود به صورت همان حیوانی در میآیند که در دنیای فعلی آن خصلتها را دارد و در آخرت و حشر هم با همان شکل متجسد و مجسم میگردند. ملاصدرا نسبت به مسألهی تناسخ به شدت مخالف بوده و آن را با دلایل فلسفی رد میکند. وی میگوید مقصود حکمای قدیم و برخی مذاهب معتقد به تناسخ همین تغییر شکل نهاد درونی انسان بوده است. ملاصدرا در خصوص جایگاه روح قبل از تولد نظریهیی جدیدتر از دو نظریهی عمدهی قبلی یعنی نظریهی افلاطونی و نظریهی مشائین ابداع نموده و اثبات نموده که گرچه نفس انسان در نهایت و با سیر تکامل خاص خود غیر مادی میشود ولی در آغاز آفرینش جسمانی است و از جسم و بدن زاییده میگردد. به عقیدهی ملاصدرا نفس انسان نخست در مرحلهی جمادی است و سپس با خروج از مرحلهی جمادی به حالت جنینی و در مرحلهی نباتی (نفس نباتی قرار میگیرد و پس از آن به مرحله حیوانی (نفس حیوانی) وارد میشود و در دورهی بلوغ حقیقی خود به مرحله نفس انسانی میرسد و «نفس ناطقه» میگردد. پس از این مرحله نیز میتواند با کوشش و تمرین و تربیت روحی و عقلی خود به بلوغ انسانی برسد که نام آن را نفس قدسی و عقل بالفعل میگذارند و کمتر کسی توان رسیدن به این مرحله را دارد. تمام این مراحل در واقع سیر در یک مسیر خروج از قوه به فعلیت میباشد هر مرحلهی بعدی برای مرحلهی قبلی امری بالقوه و طی درجات اجتهادی و از ضعف به قوت رفتن است ولی مجموعهی این نقاط یک خط را ترسیم میکنند که به آن «حیات انسانی» و «خط تکامل» میگویم و براساس قاعده وجود شک و حرکت جوهری انجام میگیرد مهم است بدانیم دخول در هر مرحله در درجهی اول موقوف به توفیق عنایات حضرت باری تعالی خداوند سبحان عادل و در درجهی بعدی به سان آنچه در شریعت امر شده مانند خداشناسی، یگانه پرستی و بندگی پروردگار عالمیان در اجرای اوامری چون یگانهپرستی، نیکی به پدر و مادر و در غیر این صورت عدم آزار آنها، سخن به عدالت گفتن، پیمانه را سنجیدن و کم نگذاشتن، مال یتیم نخوردن، کسی را به ناحق کشتن وفای به عهد، پیشی گرفتن در امور خیر، امانت داری (به خصوص در مورد گوش و چشم و زبان) انجام واجبات و ترک محرمات و … البته لازم به توضیح است که انجام واجبات نه تنها از روشهای سیر و سلوک میباشد بلکه فوائد دیگری نیز دارد که از جمله این فواید یکی این است که هنگامی که جهت ادای فریضه واجب نماز رو به قبله میایستیم میدان مغناطیسی بدن ما بر میدان مغناطیسی زمین منطبق میگردد و در مدتی که در حال نمازگزاردن هستیم میدان مغناطیسی بدن ما منظم میشود. هارولد بور پروفسور دانشگاه ییل برای اولین بار با انجام یک آزمایش ساده به وجود میدان مغناطیسی در اطراف موجود زنده پیبرد. او با توجه به یک مولد الکتریکی که در یک آهنربا در داخل سیم پیچ دوران و جریان تولید میکند سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمندر چرخاند الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند و به یک گالوانومتر حساس متصل شده بودند یک جریان متناوب را نشان میدادند زمانی که پروفسور هارولد بور این آزمایش را بدون سمندر انجام داد گالوانومتر هیچ جریانی را نشان نداد این بدان معنا بود که در اطراف موجود زنده میدان مغناطیسی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی هم دارد. پروفسور هارولد بور این وسیله را روی دانشجویان داوطلب خود امتحان کرد و مشاهده نمود که این میدان مغناطیسی در بدن انسان هم وجود دارد و کاملاً تابع رویدادهای اساسی زیست شناختی بدن است. او این میدان را میدان مغناطیسی بدن (میدان مغناطیسی حیاتی) نامید چون هرگاه حیات از بین برود میدان مغناطیسی بدن هم از بین میرود به گونهیی که یک سمندر مرده که در دستگاه بود هیچ پتانسیلی به وجود نمیآورد. بنابر تحقیقات پروفسور لایه، امواج مغناطیسی که از نیروگاههای برق یا وسایل برقی مثل سشوار، یخچال، لباسشویی، ریشتراش، موبایل و … ساطع میشوند نه تنها به دیانای سلولهای مغزی آسیب میرسانند و قابلیت ترمیم آنها را از بین میبرند بلکه باعث اختلال در میدان مغناطیسی طبیعی بدن نیز میگردند.
جالب است بدانید بیش از ۷۵ درصد از بدن ما از آب تشکیل شده مولکولهای آب به صورت دوقطبی هستند و زمانی که ما در معرض یک میدان مغناطیسی خارجی قرار میگیریم این مولکولهای آب در جهت آن میدان قرار میگیرند و این امر باعث میشود نظم میدان مغناطیسی بدن ما به هم بریزد علاوه بر عوامل خارجی یک دسته عوامل داخلی نیز وجود دارند که باعث میشوند اختلال در میدان مغناطیسی بدن ایجاد شود. مهمترین آنها بارهای الکتریکی هستند که هنگام انتقال پیامهای عصبی در اعصاب در اطراف آنها به وجود میآیند و به صورت الکتریسیتهی ساکن در بافتهای بدن ذخیره میشوند. میدان مغناطیسی که در اطراف این بارها به وجود میآیند در میدان مغناطیسی بدن ایجاد خلل میکنند این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره میشوند و به دلیل اینکه هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند برای بدن به شدت مضر هستند از جملهی این نقاط ناحیهی سر و دستها و قسمت مچ پا به پایین است و در بین این سه قسمت سر اهمیت ویژهیی دارد چون بارهای ذخیره شده در آن علاوه بر ایجاد خلل درمیدان مغناطیسی مغز باعث اغتشاش در امواج مغزی میشوند و باید هرچه سریعتر از آن نواحی دور (تخلیه) شوند. به طرز حیرتآوری میبینیم که این نواحی دقیقاً نواحی هستند که در وضو شسته میشوند و هنگام سجده با زمین تماس پیدا میکنند بنابر تحقیقات صورت گرفته دو راه برای دفع این بارهای زائد وجود دارد. یکی استفاده از یک مادهی رسانا است که مناسبترین و ارزانترین و بیضررترین ماده برای این کار آب است که در هنگام وضو استفاده میشود و دوم اتصال زمین است که در هنگام سجده انجام میپذیرد و به این ترتیب ظرف چند دقیقه با یک عمل ساده شامل وضو و نماز هم به بندگی خداوند سبحان و در نهایت به آرامش دل (روح) میرسیم هم بارهای اضافی ساکن سطح بدن تخلیه میشوند و هم میدان مغناطیسی بدن تنظیم میگردد و اما نظریهی افلاطونی و مشائین درخصوص جایگاه روح قبل از تولد:
افلاطون وجود نفس را قدیم و روحانی ومقدم بر آفرینش جسم میدانست. او معتقد بود که نفس انسانها از ازل در عالم ارواح وجود داشته است با ایجاد و خلق یک بدن نفس به آن تعلق میگیرد و با مرگ بدن روح دوباره به عالم ارواح باز میگردد.
دوم مشائین:
که معتقدند حدوث غیر جسمانی نفس همراه حدوث و آفرینش جسمانی بدن است مشائین به دو صورت به حدوث نفس نگاه میکنند:
الف- روحانیه الحدوث و روحانیه البقاء:
روح چه هنگام ایجاد و چه هنگام پس از مرگ موجودی روحانی (مجرد و غیر مادی) است (ابنسینا).
ب- جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء:
روح هنگام ایجاد جسمانی است و در طول حیات و همچنین پس از مرگ روحانی میشود (ملاصدرا).
ابنسینا در رسالهی نبض در مورد آفرینش انسان مینویسد: و مردم را از گرد آوردن سه چیز خداوند سبحان آفرید یکی تن که او را به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و سیوم روان که او را نفس خوانند. از پس آن چه در پی خواهد آمد در خواهیم یافت که نفس مجرد از جسم یا جسد (تن و روان و دستگاه عصبی و حسی) است اما در شرایطی که حتماً با حضور روح میباشد با جسم در ترکیب است و انسان کامل بیدار را تشکیل میدهد و اما مولوی در خصوص جایگاه روح قبل از تولد چنین زیبا سروده است:
هرنفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهرماست
خود زفلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذاریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
و اما جایگاه روح پس از مرگ.
در این خصوص اطلاعات ما دربارهی جایگاه روح انسان یا بعد فرامادی او پس از مرگ محدود به اطلاعات و آموزههای دینی، متون فلسفی و عرفانی، بازخوانی پروندههای پزشکی، خاطرات افرادی که تا پای مرگ پیش رفتهاند و خروج روح از بدن و مرگ را تجربه کردهاند و نیز خاطرات بیماران نگارنده که از بیجانی و مرگ به زندگی بازگشتهاند و در نهایت آثار و تجربیات حسی خروج روح ازبدن در رویاهای افرادی است که خروج روح از بدن و جایگاه آن را در خواب تجربه کردهاند. به طور یقین آنچه مسلم است روح با مرگ به طور کامل از بدن جدا میشود و چون جنس روح غیرمادی است از آن پس بعد زمانی و مکانی برای آن حل میشود. آنچه از متون مذهبی در رابطه با جایگاه روح پس از مرگ دستگیر میشود بازگشت روح به سوی خداوند سبحان است و آن جایگاه بسته به میزان پرورش روح در زندگی قبل از مرگ (به همان اندازه که روح تقرب به خداوند سبحان با اخلاص در زندگی دنیوی کسب نموده) به اذن پروردگار عالمیان میتوان نوعی احاطهی قیومی در عالم برای روح در نظر گرفت، همچنان که خداوند سبحان حاکم و فرمانروا و مدبر جهان هستی است و با جهان هست ولی نه به این معنا که در جایی مستقر باشد بلکه در همه جا هست و احاطهی کامل به عالم دارد. آموزههای دینی در خصوص جایگاه روح انسان پس از مرگ. جایگاه روح انسان را عالم برزخ میداند و قبر را سرآغاز حیات برزخی انسان عنوان میکند. قبر یک معنای ظاهری دارد و آن همان گودال خاکی است که انسان در آن دفن میشود و یک معنای حقیقی دارد که مربوط به جایگاه روح پس از خروج از بدن در جایی به نام برزخ است. بزرگانی در خصوص معنی کلمهی قبر گفتهاند که منظور از قبر همین گودال تنگ و تاریک گورستان نیست که جسد انسان را کفن پیچ میکنند و در آن دفن مینمایند بلکه مراد جایگاه، روح انسان پس از مرگ از زمان مرگ تا روز رستاخیز است که روح پس از دفن بدن و از شب اول تدفین در گودال زمینی و در حالت معمول مرگ، زندگی بزرگی را شروع میکند و برزخ هر انسانی در حالت معمول از کنار قبرش ظاهر میگردد.
در روایتها و متون مذهبی چنین آمده است که قبر باغی از باغهای بهشت یا گوشهیی از گوشههای جهنم است و بزرگان در این خصوص یعنی معنی قبر و برزخ فرمودهاند که سوگند به خداوند سبحان که ما از برزخ شما خیلی زیاد میترسیم برزخی که از لحظهی مرگ آغاز میشود و تا روز رستاخیز ادامه دارد شکی نیست که گودال تنگ و تاریک خاکی و ملموس ظاهری برای ما دارای چنین نشان و وصفی نیست طبعاً باید قبر در اینجا معنای دیگری به جز گودال تنگ و تاریک خاکی که جسم کفن پوش انسان را در آن قرار میدهند داشته باشد و این همان جایگاه روح پس از مرگ در عالم مجرد در برزخ است به نام قبر و در آنجاست که طبق آموزههای دینی و روایات مذهبی روح درقالب موصوف به جسم برزخی و مثالی مورد سوال و عقاب پاداش یا کیفر قرار میگیرد و میتواند تا آنجا که در حیات دنیوی پرورش یافته و به خداوند سبحان نزدیک شده مانند ارواح طیبهی انبیاء، اولیاء (معصومین)، عرفا، دانشمندان، شهداء و … به اذن پروردگار عالمیان احاطهی قیومی و فرمانروایی در عالم داشته باشد، منشاء اثر و امر حق تعالی و نیز مراد برای متوسلان و متمسکان شود مشاهدهیی که برای یکی از اساتید عالی قدر قرآن و حدیث که سالهاست به دیار حق شتافته در سالهایی که این فیلسوف و فقیه عالیقدر در حوزهی نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودهاند نمونهیی از منشاء اثر و امر حق تعالی به وسیلهی ارواحی است که به اذن پروردگار عالمیان احاطهی قیومی در عالم پیدا کردهاند و آن مشاهده: در سالهایی که در حوزهی نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودم مرتب از ناحیهی مرحوم والدم هزینهی تحصیلم به نجف میرسید و من فارغ البال مشغول بودم تا آنکه چند ماهی مسافر ایرانی به عراق نیامد. خرجیم تمام شد، در همین وضع روزی مشغول مطالعه بودم و دقیقاً در یک مسألهی علمی فکر میکردم که ناگهان بیپولی و وضع روابط ایران و عراق رشتهی مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول کرد، شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم درب منزل را میکوبند، در حالی که سر روی دستم نهاده و دستم روی میز بود برخاستم و درب خانه را باز کردم مردی دیدم بلند و بالا و دارای محاسنی حنائی و لباسی که شباهت به لباس روحانی عصر حاضر نداشت نه فرم قبایش و نه فرم عمامهاش، اما هر چه بود قیافهیی جذاب داشت به محضی که در را باز کردم سلام کرد و گفت: من شاه حسین ولی، پروردگار متعال میفرماید در این مدت هیجده سال، کیگرسنهات گذاشتهام که درس و مطالعهات را رها کرده و به فکر روزیت افتادهیی، آنگاه خداحافظی کرد و رفت. من بعد از بستن در خانه و برگشتن به پشت میز تازه سر از روی دستم برداشتم و از آنچه دیدم تعجب کردم و چند سوال برایم پیش آمد اول اینکه آیا راستی من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم و یا آنچه دیدم همینجا دیدم ولی یقین دارم که خواب نبودم. دوم اینکه: این آقا خود را به نام شاه حسین ولی معرفی کرد، ولی از قیافهاش برمیآید که گفته باشد شیخ حسین ولی، لکن هرچه فکر کردم نتوانستم به خود بقبولانم که گفته باشد: شیخ، از طرفی هم قیافهاش قیافهی شاه نبود. این سوال همچنان بدون جواب ماند تا آنکه مرحوم والدم از تبریز نوشتند که تابستان به ایران بروم. در تبریز برحسب عادت نجف بینالطلوعین قدم میزدم روزی از قبرستان کهنهی تبریز میگذشتم به قبری برخوردم که ازنظر ظاهر پیدا بود قبر یکی از بزرگان است، وقتی سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردی است دانشمند به نام شاه حسین ولی و حدود سیصدسال پیش از آمدن به در خانه، از دنیا رفته است. سوال سومی که برایم پیش آمد تاریخ هیجده سال بود که این تاریخ ابتدایش چه وقت بوده است؟ وقتی است که من شروع به تحصیل علوم دینی کردهام؟ که من بیست پنج سال است مشغولم، و یا وقتی است که من به حوزهی نجف اشرف مشرف شدهام؟ که آنهم بیش از ده سال نیست پس ماده تاریخ هیجده از چه وقت است؟ و چون خوب فکر کردم دیدم هیجده سال است که به لباس روحانیت ملبس و مفتخر شدهام.
این مشاهدهی فقیه و فیلسوف عالی مقام که ثمر پر برکتش را در راه معلمی قرآن کریم و احادیث صرف کرد و در زمان حیات پربرکتش به درجاتی نیز رسید تأییدیهیی است بر ارواح طیبهیی که در درگاه خداوند سبحان به مقام احاطهی قیومی در عوالم رسیدهاند. ملاصدرا رجعت الله علیه مرگ را انتقال از نشئهی ظاهری ملکی به نشئهی باطنی ملکوتی میداند او حقیقت مرگ را توجه نفس به آخرت میداند او نسبت نفس به بدن را مثل نسبت باد به کشتی میداند و میگوید اگر باد از وزش بایستد کشتی از حرکت بازمیایستد همانطور که باد از سنخکشتی نیست بلکه حمله کنندهی کشتی است و محرک آن است نه کشتی و نه کسانی که در آن هستند و نه هیچ یک از قوای مختلف که در کشتی وجود دارد قدرت برگرداندن باد را بعد از رفتن و از حرکت ایستادن آن ندارند همانطور نفس هم از جنس و سنخ جوهر بدن نیست و همچنین جسم حامل روح نیست و هیچ یک از قوای بدن قدرت برگرداندن نفس هنگام مفارقت آن از بدن را ندارند. در واقع حیات و حرکات بدن تابع نفس هستند نه نفس تابع بدن. سپس ملاصدرا به منظور تبیین تفاوت مرگ طبیعی و اخترامی در مثال کشتی میگوید خرابی کشتی از دو جهت است:
۱) فساد و خرابی خود کشتی و از هم پاشیدن ترکیب آن که اگر مرمت و تعمیر نشود غرق میگردد مانند هلاکت بدن و قوای آن به جهت غلبهی یکی از طبایع و غفلت و سهلانگاری صاحب آن، در این هنگام نفس با این بدن فاسد باقی نمیماند و از آن مفارقت مینماید این همان مرگ اخترامی (مرگ حوادث) است.
۲) گاهی خرابی کشتی به جهت قدرت و قوت بادی است که با کشتی برخورد میکند و موجب حرکت آن میشود در این هنگام کشتی توان تحمل چنین قدرت و فشاری را از طرف باد ندارد، به همین جهت در مقابل فشار و نیروی باد ضعیف شده و اجزای آن از هم فرو میپاشد نفس انسان نیز زمانی که جوهرش قوی میشود و حرارت غریزی منبعث از آن شدت مییابد، بدن عاجز و ناتوان از تحمل آن است و در نتیجه ترکیب بدن منحل و رطوبت آن به جهت استیلای حرارت از بین میرود و مرگ عارض میشود که همان مرگ طبیعی است.
ملاصدرا در رابطه با جایگاه ارواح پس از مرگ معتقد است ارواحی که محروم از علم و آگاهیند با مرگ تا روز رستاخیز از بین میروند و دیگر وجود ندارند. او معتقد است برای ارواحی که به خاطر عدالت باید تنبیه شوند تنبیهی از این بالاتر وجود ندارد که تا روز رستاخیز وجود نداشته باشند و به عدم بپیوندند. به غیر از اطلاعات حاصل از آیات قرآنی و آموزههای دینی و روایات معصومین سلام الله علیه و کسانی که درحوزهی اندیشه به تفکر و تفحص با ابزار عقل در مورد جایگاه روح پس از خروج از بدن پرداختهاند اطلاعات موجود در این خصوص محدود به متون عرفانی، بازخوانی متون پزشکی و خاطرات افرادی است که تا پای مرگ پیش رفتهاند و مرگ را تجربه کردهاند و نیز خاطرات بیماران نگارنده که از مرگ به زندگی بازگشتهاند و ساعاتی مرگ را تجربه کردهاند و در نهایت اطلاعات ما دراین خصوص محدود به آثار و تجربیات حسی خروج روح از بدن در رویاهای افرادی است که خروج روح از بدن و جایگاه آنرا در خواب و رویا تجربه کردهاند.
دیدگاه پیشا تاریخی دربارهی رویاها بیشک در برداشت مردم عهد باستان پژواک یافته است. آنان بدیهی میدانستند که رویاها با دنیا و موجودات فوق بشری که بدان باور داشتند مرتبط است و رویاها را الهاماتی از جانب خدایان یا شیاطین قلمداد میکردند. ارسطو در دو اثر خویش رویاها را از جانب خدا و منش الهی نمیداند بلکه معتقد است رویاها منشاء شیطانی دارند زیرا طبیعت آنها شیطانی است. ادیان براین باورند که رویاها نتیجهی جدا شدن روح از بدن و سیر آنها در بیرون از جسم مادی هستند اما این روحها به شکل کامل از بدن جدا نمیشوند چرا که با جدا شدن کامل روح ازبدن مرگ فرا میرسد معمولاً منشاء رویاهای ما عبارتند از:
الف – تحریکهای حسی بیرون زندگی
ب – الهامهای موجودات فوق بشری
ج – محرکهای جسمانی
د – سرچشمههای روانی
ذ – خاطرات و تجربیات مقاطع مختلف زندگی و فعالیتهای ذهنی در بیداری
و – آرزوهای تحقق نیافته
هـ- الهام های الهی
ی – سایر موارد
رویاها اساساً با تصاویر همراهند و با عمیقتر شدن خواب میتوان دید چگونه به همان نسبت که فعالیتهای ارادی دشوارتر میشود افکار غیرارادی بیشتر ظهور میکنند که تمامشان در طبقهی تصاویر قرار میگیرند. جالب است بدانید رویاهای روشندلان مادرزادی فقط شنوایی است و هیچگونه تصویری در خواب نمیبینند. گاهی بعضی از آنها نوری را به صورت نقطهیی روشن در خواب میبینند در رویایی خروج روح از بدن اینگونه شرح داده شده است:
نزدیک سپیده دم در خواب دیدم که در جادهیی در حال مسافرت بودم که تصادف نمودم در لحظهی برخورد ناگهان جهان تاریک شد، سیاه سیاه مثل چراغی که خاموش کنند و دیگر هیچ چیز دیده نشود و یا مثل خاموش کردن جام جم در اتاقی تاریک، آخرین احساسم این بود که وجودم در عالم حل شد مثل ریختن جوهر در آب، دیگر وجود نداشتم و گذشت زمانی نیز در کار نبود و معلومم نشد که چه مدت وجود نداشتم ناگهان از طرف انگشتان پا به طرف سر و گردن جان گرفتم گویی حیات یا روح یا بعد فرامادیم اینگونه به جسمم وارد شد ورودی که آن را به وضوح حس کردم حس کردن دمیدن جان در پیکر بیجان مثل حرکت موج هنگامی که حرکت این موج به سرم رسید کاملاً جان گرفتم و هوشیار شدم و از خواب بیدار شدم شاید دلیل آنکه بینندهی رویا یک دفعه دیگر هیچ ندیده و همه جا یکدفعه تاریک شده این باشد که قبلاً تصاویری از آن جهان ندیده است مثل رویاهای روشندلان مادرزادی که فاقد تصاویر است چرا که آنان اصلاً تصویری را در دوران عمرخود ندیدهاند. نظامی گنجوی در خصوص اینگونه دیدن اموات در خواب گفته است:
چو میبینی به خواب این نقشها چیست
نگهدارنده این نقشها کیست
جوابش داد که از چندین شهادت
خیال مرده را با توست عادت
چو گردد خواب را فکرت خریدار
در آن عادت شود جانها پدیدار
وا ما خاطرات افرادی که تا پای مرگ پیش رفتهاند و مرگ را تجربه کردهاند و نیز خاطرات بیماران نگارنده که از مرگ به زندگی بازگشتهاند و ساعاتی مرگ را تجربه کردهاند.
در خاطرهیی آمده است که پس از پرت شدن از ارتفاعی نگارنده مدتی در حال کومای عمیق بوده و پس از بهبودی اظهار نموده که طی این مدت موسیقی دلنوازی میشنیده و احساس خوشایندی داشته که قابل بیان نیست. شخص دیگری که تا پای مرگ پیشرفته اظهار نموده که طی این مدت مناظر بدیعی میدیده و احساس غیر قابل توصیفی را تجربه کرده است. شخص دیگری عنوان نموده که پس از مرگ از کالبد خود خارج شده به اوجها پرواز کرده و از بالا به کالبد خود نگاه کرده است. در خاطرهیی دیگر آمده است که پس از مرگ وارد مجلسی شدم که از همه پذیرایی میکردند وقتی نوبت پذیرایی من شد به محض اینکه از محتوی موجود در سبد پذیرایی که به شکل برگ سبز کوچک بود برداشتم که به دهان بگذارم چنان احساس فوقالعاده خوشایندی به من دست داد که به حالت هوشیاری رسیدم و زنده شدم. اینها همه تعدادی از مشاهدات و خاطرات کسانی است که در این زمینه چیزی برای گفتن و بازگو کردن داشتهاند. آنچه در ادامهی مطالب قابل بیان کردن است این است که در مقولهی نبضشناسی که از آن برای تشخیص بیماریها کمک گرفته میشود تغییرات سریع نبض در اثر انواعی از ترس به خصوص هنگام مراجعه به پزشک و ترس و اضطراب ناشی از آنچه در تخیلات خاصه داشتن بیماری صعبالعلاج و … باید مد نظر گرفته شود. یکی از انواع ترس که تأثیر فوقالعادهیی در جریان نبض ایجاد میکند ترس از مرگ است حقیقت پایان زندگی و ترس از آن بدون شک بزرگترین اسرار ترسناک در طول دورهی حیات مادی بشر روی کرهی خاکی است. برای کشف سر این حقیقت اثر آن بر نبض افراد و درمان ترس ناشی از آن متفکران زیادی از حوزههای مختلف علوم دیدگاههای متفاوتی ابراز نمودهاند.
در بین این دیدگاهها و راه درمانهای ارائه شده در این نوشتار سعی بر این است که به مهمترین و ارزشمندترین آنها اشاره شود:
اول:
دیدگاه انبیاء و اولیای الهی سلام الله علیها که با کانون حقیقت عالم ارتباط مستقیم داشتهاند و از طریق وحی و مشاهدهی مستقیم حقایق عالم از اسرار ناپیدا با خبر بودهاند و اطلاعات ارزنده و بینظیر و فراوانی در مورد جهان آخرت، حقایق پایان زندگی و وقایع پس از آن را در اختیار پیروان خود قرار دادهاند آنان راه اطلاع از حقیقت پایان زندگی را کنار زدن حجابها و موانع با تزکیهی نفس و رهایی از عالم ماده و توجه به خالق بیهمتا معرفی مینمایند و تنها راه درمان ترس از پایان زندگی را در پیوند با خداوند خالق بی همتا، توسل و توکل به او با ابزارهای لازم برای این پیوند نظیر معرفت خدا، تقوا، عبادت و ترک گناه میدانند.
دوم:
دیدگاه دانشمندانی که در حوزهی اندیشه به تفکر و تفحص در مورد حقیقت پایان زندگی و راهکارهای درمان ترس ناشی از آن پرداختهاند و با ابزار عقل و خرد به تحلیل و تفسیر هستی و انسان اقدام نمودهاند و از این راه به بینشی عقلانی از پایان زندگی و وقایع بعد از آن دست یافتهاند نظیر سقراط، افلاطون، افلوطین، ارسطو، اسپینوزا، اپیکوریان، رواقیون، لئوناردو داوینچی و شوپنهاور، هایدگر، سارتر، نیچه، فروید، ابنسینا، ملاصدرا.
افلاطون معتقد بود که حقیقت پایان زندگی جدایی روح از بدن است. او در رسالهی فایدون به نقل از سقراط پاکی روح را در بینیازی و قطع تعلق و علاقه از بدن میداند. در نظر این فیلسوف بزرگ حقیقت پایان زندگی از بین رفتن و نابود شدن نیست بلکه تنها جدایی روح از بدن و قطع ارتباط انسان از عالم صیرورت و سایههاست بر پایهی تفکر او ترس ازپایان زندگی ریشه در نوع نگاه انسان نسبت به حقیقت پایان زندگی دارد و به همین جهت برای از بین بردن این ترس باید به تصحیح نگرش انسانها نسبت به حقیقت پایان زندگی پرداخت. افلوطین نیز حقیقت پایان زندگی را جدایی روح از تن میداند و معتقد است پایان زندگی زمانی میرسد که تن هماهنگی خود را از دست میدهد و دیگر نمیتواند روح را بپذیرد. او در مذمت خودکشی میگوید نباید روح خود را مجبور به ترک از تن کنی چه اگر روح به این سان برود ناچار است چیزی با خود ببرد تا بتواند از تن بیرون رود از این رو با چیزی جسمانی و بیگانه همراه خواهد بود پس روح باید منتظر بماند تا تن به کلی از او جدا شود زیرا در این صورت مجبور نیست به مکانی دیگر برود بلکه همین که تن از او جدا شود خود به خود از تن جدا میگردد تن چگونه از روح جدا میشود؟ به این صورت که تن هماهنگی خود را که مستلزم روح داشتن است از دست میدهد و دیگر نمیتواند روح را به خود ببیند و هیچچیزی از روح بسته به تن نمیماند. در نگاه افلوطین نیز ترس از پایان زندگی ریشه در جهل انسان نسبت به حقیقت پایان زندگی دارد.
اسپینوزا معتقد است که انسان آزاد کمتر از هر چیزی دربارهی پایان زندگی میاندیشد و حکمت وی تأمل دربارهی پایان زندگی نیست بلکه تأمل دربارهی حیات است. او ترس از پایان زندگی را جایز نمیداند و میگوید هر شئی از این حیث که در خود هست میکوشد تا در هستیاش پایدار بماند و کوشش شئی. در پایدار ماندن در هستی خود چیزی نیست مگر ذات بالفعل آن شئی این کوشش مستلزم زمان نامحدود است. نفس هم از این حیث که تصورات واضح و متمایزی دارد و هم از این حیث که دارای تصورات مبهم است میکوشد تا در هستی خود برای زمان نامحدود پایدار بماند و از این کوشش خود آگاه است ممکن نیست که در نفس ما تصوری باشد که وجود بدن را نفی کند چرا که این چنین تصوری متضاد با نفس است. در دیدگاه اسپینوزا ترس از پایان زندگی را صرفاً و از طریق منحرف ساختن توجه به آن باید تخفیف داد.
در نظریهی اپیکوریان، پیروان آنها معتقدند که ترس از پایان زندگی بر این دو عقیده مبتنی است:
۱) پایان زندگی دردناک است.
۲) احتمال دارد روح باقی بماند تا درد و شکنجه را در زندگی بعدی تجربه کند، چون این باورها اشتباه است.بیان کردن و تصحیح آنها برای تخفیف ترس از پایان زندگی کفایت میکند هر چند ممکن است پایان زندگی به وسیلهی بیماری دردناکی حاصل شود ولی خود پایان زندگی کاملاً فقدان درد و هوشیاری است ترس از پایان زندگی ترسناکتر از بهخواب رفتن نیست.
رواقیون نظریهیی بسیار پیچیده و دور از ذهن در مورد حقیقت پایان زندگی و ترس از پایان زندگی پیشنهاد کردهاند به این ترتیب که برای غلبه بر ترس از پایان زندگی باید به طور دائم به آن فکر کرد. به هر حال آنچه مهم است فکر کردن به پایان زندگی در حالت مناسب است باید به یادداشت که ما بخشی از طبیعت هستیم و باید خود را با نقشهایی که به ما داده شده منطبق کنیم. زندگی مانند یک مهمانی است وظیفهی ما این است که در زمان تعیین شده با بزرگواری از مهمانی کنارهگیری کنیم.
لئوناردوداوینچی میگوید دقیقاً همانطوری که روزی که خوب سپری شده خواب خوشی را موجب میشود یک زندگی خوب نیز پایان خوشی به دنبال دارد منشاء نگرانی دردناک ذهن از حقیقت پایان زندگی و ترس از پایان زندگی در بدبختی بشر است و علاج آن نیز در تربیت کردن بشر است به گونهیی که خوب و خوش زندگی کند. انسان خوشبخت از اندیشهیپایان زندگی به طور جدی درد نمیکشد و فکر و ذکر خود را معطوف به آن نمیکند.
شوپنهاور از دست دادن فردیت را عنصر اصلی ترس از پایان زندگی میداند. از دیدگاه او فقط نظری فلسفی دربارهی کل زندگانی، ممکن است انسان را به فهم خاستگاه و بیهودگی چنان ترسی توانا سازد.
نیچه معتقد است انسان برتر به حقیقت پایان زندگی اجازه نخواهد داد که او را در کمینگاه دنبال کند و به او ناآگاهانه ضربه بزند. انسان برتر دائم در آگاهی از پایان حیات، زندگی خواهد کرد و با شادی و غرور به پایان زندگی به عنوان ایستگاه نهایی مناسب و طبیعی حیات میاندیشد.
هایدگروسارتر عمدتاً انسانها را به ترویج غفلت از حقیقت پایان زندگی و ترس از پایان زندگی به عنوان وسیلهیی برای بالا بردن احساسات انسانها به زندگی میدانند هایدگر ادعای دیگری نیز دارد هر چند که در این ادعا سارتر در بخشی از آن با او همراهی میکند. این ادعا عبارت است از این که آگاهی از پایان زندگی حس فردیت به انسان میبخشد. او میگوید پایان زندگی چیزی است که هیچ کس نمیتواند برای شما انجام دهد بلکه هر یک از ما باید به تنهایی زندگیمان پایان یابد بنابراین بیرون کردن فکر پایان زندگی به منزلهی نفی فردیت و زندگی ناموفق هر کس است.
فروید زندگی بدون آگاهی از پایان آن را با بازی بدون جایزه مقایسه میکند. او نیز همان نظرات هایدگر و سارتر را دارد.